دلمان به مستحبی خوش است که جوابش واجب است: السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی

گرفته مُلک حق/ ز مقدمش رونق

به گوش جان آید/ندای جاء الحق

ولادت آخرین ذخیره ی الهی، بهار دلها، یوسف زهرا، تبریک و تهنیت

.

.

.

امشب بوی خدا نمودم حس / نرجس دارد به دامنش نرگس

سعید و مسعود است ،حجت معبود است/گل چمن آرا ، مهدی موعود است

عید شما مبارک

.

.

.

گویند کسان که روز عید آمده است

این نکته بطبع من بعید آمده است

روزیست به ماعید که گویند همه

زان یار سفرکرده نوید آمده است

ولادت امام زمان(عج) مبارک

.

.

.

ای مخزن سر کردگار ادرکنی

ای هم تو نهان هم آشکار ادرکنی

بگزیده برای خویش هرکس یاری

ای در دو جهان مرا تو یار ادرکنی . . .

میلاد امام زمان بر شما مبارک

.

.

.

آمد گه شادمانی ای مردم

آن وعده ی آسمانی ای مردم

ای زنده دلان ظهور نزدیک است

هنگام ظهور نور نزدیک است

آن ماه به چاه رفته باز آید

قائم به اقامه ی نماز آید

.

.

.

غزل طایر قدسی از لسان الغیب / دارم امید که نور بصرم باز آید

آنکه غایب شده است از نظرم باز آید / گرمیِ دل خنکای جگرم باز آید

ولادت امام زمان بر شما مبارک

 

.

.

.

برخیز که حجت خدا می آید / رحمت زحریم کبریا می آید

از گلشن عسگری گذر کن که سحر / بوی گل نرگس از فضا می آید . . .

عید مهدی بر شما مبارک

.

.

.

مهدی، نظری به ما عنایت کن

مارا به صراط خود هدایت کن

مهدی! اگر از منتظرانت بودیم

چون دیده ی نرگس نگرانت بودیم

با این همه روسیاهی و سنگدلی

ای کاش که از همسفرانت بودیم

میلاد دوازدهمین گل بوستان امامت و ولایت، امام عصر و الزمان مبارک .

.

.

.

ای وارث تاج و تخت محمود بیا / مرآت صفات پاک معبود بیا

خلق آرزوی بهشت موعود کنند / والله تویی بهشت موعود بیا

عید شما مبارک

.

.

.

صبحی دگر می آید ای شب زنده داران

از قله های پر غبار روزگاران

از بیکران سبز اقیانوس غیبت

می آید او تا ساحل چشم انتظاران

آید به گوش از آسمان اینست مهدی

خیزد خروش از تشنگان اینست باران . . .

میلاد امام زمان بر شما مبارک

.

.

.

کاش از لطف شبی یاد ز ما می‌کردی / یاد از عاشق افتاده ز پا می‌کردی

کاش بیمار فراقت که ز پا افتاده / با نگاه ملکوتی تو دوا می‌کردی

یا مهدی ادرکنی

عید شما مبارک

.

.

.

نیمه ی شعبان گل نرگس شکفت / چلچله از شادمانی شب نخفت

آبشار یک لحظه آرام شد ، نریخت / تا که رازش با گل نرگس بگفت

سرو حیران شد از آن فر و جلال / ماه فرو مانده در آن حسن جمال

نیمه شعبان را به شما تبریک عرض می کنم.

.

.

.

بیا موعود هنگام قیام است

جهان مجروح یک جو التیام است

زمان لبریز شوق و انتظار است

زمین بر رجعتت امّیدوار است

بیا امشب شب قدر است ما را

علمدار تو در صدر است ما را

میلاد آخرین شکوفه ی باغ احمدی، حضرت مهدی(عج) مبارک.

.

.

.

اهل آسمان و زمین بوسیله ی ظهور او خوشحال می شوند. پرندگان هوا

و ماهیان دریا نیز با ظهور او شادی می کنند. امام صادق علیه السلام

سلامتی و تعجیل در فرجش “صلوات”

.

.

.

بگو با خستگان ، صبح سعادت سر زد از خاور

مشام جان معطر می شود ار نکهت دلبر

سحر بشگفت در دامان نرجس نوگل زهرا

تبسم می کند منجی عالم بر رخ مادر

خدایا عیدی ما را ظهور او عنایت کن

که ما را جز ظهور او نباشد حاجتی دیگر


 

 

ن : yasin
ت : چهار شنبه 31 خرداد 1391

نیمه شعبان مبارک 

جهان به انتظار توست مولا جان

عدالت را نمي بيني که مضحکه شده ، عدالت پرور جز تو کيست؟

غصه ها را نمي بيني فزون شده، شکافنده اندوه جز تو کيست؟

ظلم را نمي بيني ريشه کرده، تيشه اي جز ذوالفقار تو چيست؟

صداقت را نمي بيني گم شده‌، نوري جز نور هدايت گر تو چيست؟

تواني نمانده ، دادرس بيچارگان ، نمي آيي؟

 

 

وعده ديدار نزديک است ياران مژده باد

روز وصلش مي رسد ، ايام هجران مي رود

سلامتي و تعجيل در فرج مولاي غريب، صلواتي هديه کنيم


ن : yasin
ت : چهار شنبه 31 خرداد 1391
مجموعه پیامک های شهادت امام کاظم(ع)

شهادت امام کاظم تسلیت

«اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)»
یا حضرت معصومه، ای یادگار زهرا
بزم عزا به پا کن امشب برای بابا
ای شیعیان بیارید عطر و گلاب و قرآن
موسی بن جعفر آزاد، گردد ز کنج زندان
شهادت غریبانه ی امام کاظم-ع تسلیت باد
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
تاکه ما همسفر عشق به افلاک شویم / بارالها!مددی کن که همه پاک شویم
دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان / درجوارحرم عشق همه خاک شویم
شهادت امام موسی کاظم(ع) تسلیت
 
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هرجا که رفت، رفت قلم پا به پای او
شاعر «سکوت ـ ضجّه» زد و خُرد شد، ولی
نشنیده مانْد مثل همیشه صدای او
شهادت امام موسی کاظم تسلیت
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
کسی که روح الامین است طایر حرمش
هجوم حادثه بر هم زد آشیانش را
به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد
به جان خرید بلاهای شیعیانش را . . .
شهادت امام موسی کاظم(ع) تسلیت باد
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
کن روان اشک غم ای شیعه به دامان امروز
تسلیت ده به شهنشاه خراسان امروز
کشته شد موسی بن جعفر ز جفای هارون
زیر زنجیر بلا، گوشه ی زندان امروز
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
وی ز رخسار تو آفاقْ همه نورانی
که گمان داشت که با آن همه تشریف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟
شهادت امام موسی کاظم(ع) تسلیت باد
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
امام کاظم-ع:
هر که خشم خود را از مردم باز دارد،
خداوند عذاب روز قیامت را از او باز می دارد.
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
سخنی گهربار از هفتمین امام همام و نهمین معصوم مظلوم:
کم گویى ، حکمت بزرگى است، بر شما باد به خموشى
که شیوه اى نیکو و سبک بار و سبب تخفیف گناه است.
شهادتش تسلیت و تعزیت
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
امشب شب عزای امام عالمین است
دل را هوای قبر غریب کاظمین است
باب الحوائج امشب حاجت روا گردیده
مهدی به یاد جدش، صاحب عزا گردیده
آجرک الله یا بقیة الله
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
از جهان رفته با قلب خسته / نزد زهرای پهلو شکسته
راحت از جور و زنجیر کین شد / خاک غم بر سر مسلمین شد
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
چهار چوب نگاهت به چهار دیواری / اگر چه روز نداری، همیشه بیداری
مکیده است توان تو را لب زنجیر / برای دادن جان، جان من توان داری؟
شهادت امام موسی کاظم(ع) تسلیت باد
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
امام کاظم ع:
بدانید که بهاى تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید.
شهادت مظلومانه ی هفتمین مولای غریب شیعیان تسلیت باد.
شهادت امام موسی کاظم(ع) تسلیت باد
 اس ام اس شهادت امام موسی کاظم(ع)
کی میام به کاظمین / تا کنم شیون و شین
بعد از اون یه سر برم / سر تربت حسین
شهادت امام موسی کاظم(ع) تسلیت باد

 



:: برچسب‌ها: اس ام اس , پیامک شهادت , امام کاظم , باب الحوائج,
ن : yasin
ت : جمعه 26 خرداد 1391
تجزیه و تحلیلی درباره ی 313 نفر از یاران مخصوص امام زمان (عج)

 تجزیه و تحلیلی درباره ی 313 نفر از یاران مخصوص امام زمان (علیه السّلام) و دیگر یاران آن حضرت

برای شناخت این یاران مخصوص به مطالب زیر توجّه کنید:

تواتر حدیث 313 نفر:

در همه جا معروف است و در کتاب های مربوط به امام زمان علیه السّلام نوشته شده که هنگام ظهور

 آن حضرت، 313 نفر یاران مخصوصش به او می پیوندند و هم چون کوه در برابر حوادث ایستادگی کرده

و همراه امام علیه السّلام هستند، اکنون به جاست که در این کتاب درباره ی این افراد خاص به بررسی

فشرده ای بپردازیم. برای روشن شدن مطلب

ادامه مطلب...

 



:: برچسب‌ها: 313, یاران امام زمان, ظهور, [ ادامه مطلب ] |
ن : yasin
ت : چهار شنبه 24 خرداد 1391


داستانهايي از کودکي امام زمان (عج)
 




 

جريان تولد امام زمان (ع)
 

حکيمه خاتون ، دختر امام محمد تقي مي گويد روزي امام حسن (ع) مرا خواست و فرمود :
«عمه»، امشب نيمه ي شعبان است ، نزد ما افطار کن ، که خداوند در اين شب فرخنده ، کسي را به وجود مي آورد که حجت او در روي زمين است . عرض کردم :«مادر اين نوزاد کيست ؟ امام (ع) فرمود :«نرجس » . گفتم : «فدايت شوم ، نرجس که بچه دار نيست ؟!» . امام (ع) فرمود : «همين است که مي گويم» . من به خانه ي حضرت آمدم ، سلام کرده نشستم . نرجس خاتون آمد تا کفش مرا از پايم در آورد و گفت :«اي بانوي من ، شب به خير !» . گفتم : «بانوي من و خاندان ما تويي » . گفت : «نه ، من کجا و اين مقام بزرگ کجا؟». گفتم :«دخترجان ، امشب خداوند پسري به تو مي دهد که سرور دو جهان خواهد بود» . چون اين سخن را شنيد، با خجالت نشست . سپس نماز شام را گزاردم و افطار کردم و خوابيدم .
سحرگاه براي اداي نماز شب برخاستم . بعد از نماز ، ديدم نرجس خوابيده و از نوزاد خبري نيست . پس از نماز، دوباره خوابيدم و بعد از لحظه اي با نگراني بيدار شدم ، ديدم نرجس خوابيده است . در آن حال ، درباره ي وعده ي امام (ع) ترديد کردم ، که ناگهان امام از جايي که تشريف داشت ، با صداي بلند مرا صدا زد و فرمود :«عمه ، تعجب نکن که وقت نزديک است ».
چون صداي حضرت را شنيدم ، شروع به خواندن سوره ي سجده و يس کردم . در اين وقت ، نرجس با حال نگراني از خواب بيدار شد . من به او نزديک شدم و نام خدا را بر زبان جاري کردم و پرسيدم :«آيا احساس چيزي مي کني ؟». نرجس گفت :«ناراحت مباش و دل قوي بدار ، اين همان مژده اي است که به تو دادم ». سپس هر دو به خواب رفتيم . اندکي بعد برخاستم ، ديدم بچه به دنيا آمده و روي زمين ، با اعضاي هفتگانه خدا را سجده مي کند. آن ماهپاره را در آغوش گرفتم.
در اين هنگام ، امام(ع) صدا زد :«عمه جان ، فرزندم را نزد من بياور» . چون او را نزد پدر بزرگوارش بردم ، امام(ع) دستهاي خود را زير رانها و پشت بچه گرفت و پاهاي او را به سينه ي مبارک خود چسبانيد و بر چشم و گوش او دست کشيد ، سپس فرمود : «عمه جان ، او را نزد مادرش ببر و باز به نزد من برگردان ، روز هفتم نيز بچه را نزد من بياور». چون روز هفتم به حضور امام (ع) شرفياب شدم ، فرمود:«عمه ، فرزندم را بياور». او را در قنداقه اي پيچيده ، نزد حضرت بردم و امام (ع)مانند بار اول ، فرزند دلبندش را نوازش کرد. (1)

وليمه
 

وقتي امام زمان (عج) به دنيا آمد، امام حسن عکسري(ع) عثمان بن سعيد را احضار کرد و به او فرمود :«ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت خريده ، به حساب من ميان بني هاشم قسمت کن و چند رأس گوسفند هم براي او قرباني کن».(2)

مرغان سفيد
 

ابوعلي خيزراني از خدمتکاران امام حسن عسکري (ع) نقل مي کند که هنگام تولد امام زمان (عج) ، ديده است که نوري از سر و صورت آن حضرت به اطراف آسمان مي درخشيد و مرغان سفيدي چند ، در آسمان به پرواز در مي آمدند و بالهاي خود را بر سر و صورت و بدن آن مولود مسعود مي کشيدند و پرواز مي کردند. چون اين خبر را به امام حسن عسکري (ع) دادند ، تبسم کرد و فرمود : «آنها فرشتگان آسمانها بودند ، که در ظهور اين نوزاد ياوران او خواهند بود».(3)

اين همان قائم است
 

ابوغانم خادم ، روايت کرده که وقتي امام زمان (عج) متولد گرديد ، پدر بزرگوارش نام او را محمد (ص) گذارد و در روز سوم ، او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود : «بعد از من ، اين کودک امام شما و جانشين من خواهد بود . اين همان قائم است که مردم براي ظهور او انتظارها مي کشند و وقتي که دنيا پر از ظلم و بي عدالتي شود ، ظاهر مي گردد و جهان را پر از عدل مي کند».

آقاي کوچک
 

نصر ، خادم امام هادي (ع) مي گويد وقتي امام زمان (عج) متولد شد ، تمام اهل خانه به پرستاري از او پرداختند . به من گفتند که هر روز مقداري مغز استخوان با گوشت بخرم ، و مي گفتند که اين آقاي کوچک ماست. (4)

کودک داخل اتاق
 

يعقوب بن منقوش (منقوس) مي گويد خدمت امام حسن عکسري (ع) رسيدم . او روي سکويي در داخل خانه نشسته بود . در سمت راست او اتاقي بود که پرده اي بر آن انداخته بودند. من به امام (ع) گفتم : «آقاي من ، جانشين شما کيست ؟». حضرت فرمود: «پرده را بالا بزن». پرده را بالا زدم ، کودکي حدود هشت يا ده ساله (5) از اتاق خارج شد ، که بسيار زيبا بود. آن کودک رفت و در بغل امام حسن عسکري (ع) نشست . حضرت فرمود : «اين صاحب خانه شماست ». سپس آن کودک ايستاد و امام (ع) به او فرمود : «پسرم به داخل اتاق برو تا وقت معلوم (وقت ظهور) ». کودک داخل اتاق شد و من او را نگاه مي کردم . بعد امام حسن عسکري (ع) به من فرمود : «اي يعقوب ، ببين داخل اتاق چه کسي است ؟». من داخل شدم ، ولي کسي را نديدم . (6)

کودک زير پارچه
 

مردي از اهل فارس به قصد تشرف و خدمتگزاري ، خدمت امام حسن عسکري (ع) رفت . حضرت هم به او اجازه داد که وارد خانه شود و همان جا بماند. آن مرد مي گويد من در خانه ي امام بودم و به همراه خدمتگزاران حضرت ، از بازار براي خانه حضرت چيز مي خريدم و حضرت به من دستور داده بود که هر وقت زنان در خانه نبودند ، بودن اجازه وارد شو. روزي بدون اجازه وارد خانه شدم ، که يک مرتبه حضرت صدا زد : «حرکت مکن و در جاي خود باش». جرأت نداشتم که برگردم يا وارد شوم . بعد از مدتي ، خدمتکاري آمد چيزي در دست داشت و در پارچه اي پيچيده بود و به من گفت : «وارد شو». وارد شدم . آنگاه حضرت ، آن خدمتکار را صدا زده و فرمود : «بيا و از روي آنچه در دست داري ، پرده بردار ». وقتي که روي از او باز کرد ، کودکي را ديدم که صورتش مي درخشيد و حدود دو ساله به نظر مي رسيد. حضرت فرمود : «اين است صاحب شما». آنگاه به آن خدمتکار دستور فرمود که او را ببر. ديگر آن کودک را نديدم ، تا پس از شهادت امام حسن عسکري (ع) (7)

سه نشانه
 

شيخ صدوق به سند معتبر از ابولاديان ، روايت کرده که مي گويد من خدمتگزار حضرت امام حسن عسکري (ع) بودم و نامه هاي آن جناب را به شهرها مي بردم . روزي در زمان بيماري آن حضرت ، که بر اثر آن رحلت فرمودند ، مرا طلبيد و چند نامه به مدائن نوشت و فرمود : «بعد از پانزده روز به سامرا بازخواهي گشت و صداي شيون از خانه ي من خواهي شنيد و مرا در آن وقت ، غسل مي دهند». گفتم : «اي آقا! وقتي اين اتفاق افتاد ، امامت با کيست ؟ فرمود : «هر که جواب نامه ي مرا از تو طلب کند ، او امام بعد از من است ». گفتم : علامتي ديگر بفرما؟ فرمود : «هر که بر من نماز بخواند ، جانشين من خواهد بود». گفتم : «ديگر؟» گفت : «هر که بگويد در هميان چه چيز است ، او امام شماست».
ابوالاديان مي گويد جلال حضرت ، مانع از آن شد که بپرسم کدام هميان . پس آن نامه ها را به اهل مدائن رسانيدم و جوابها را گرفته ، برگشتم . چنانچه فرموده بود ، روز پانزدهم داخل سامرا شدم . صداي نوحه و شيون از منزل منور آن امام مطهر بلند شده بود. چون به در خانه آمدم ، جعفر (برادر امام) را ديدم که بر در خانه نشسته و شيعيان گرد او آمده اند و به او براي وفات برادرش تسليت مي گويند و براي امامت به او تبريک مي گويند. پس جلو رفتم و تسليت و تبريک گفتم؛ ولي او هيچ سئوالي از من نکرد.
در اين حال ، عقيه ي خادم بيرون آمد و به جعفر گفت : «برادر تو را کفن کرده اند ، بيا و بر او نماز بخوان » . جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند . چون به حياط خانه رسيديم ، ديديم که حضرت امام حسن عسکري (ع) را کفن کرده و بر روي تابوت گذاشته اند . جعفر ايستاد تا بر برادر خود نماز بخواند ، هنگامي که خواست تکبير بگويد ، طفلي گندمگون با مويي پيچيده و دنداني مانند پاره ي ما بيرون آمد و عباي جعفر را کشيد و گفت : «اي عمو ، عقب بايست که من نماز بر پدر خود از تو سزاوارترم».
جعفر عقب ايستاد و رنگش پريد . آن کودک جلو ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند و آن جناب را در کنار امام هادي (ع) دفن کرد. بعد متوجه من شد و گفت : «جواب نامه را که با توست بده». جواب نامه را دادم و با خود گفتم که دو نشان از آن نشانها که حضرت امام حسن عسکري (ع) فرموده بود ، ظاهر شد و يک علامت ديگر مانده بيرون آمدم پس حاجز وشا براي آنکه حجت بر جعفر تمام کند که او امام نيست ، گفت : «اين طفل چه کسي بود؟» . جعفر گفت :«والله من او را هرگز نديده بودم و نمي شناختم ».
در اين حال جماعتي از اهل قم آمده بودند و از احوال حضرت امام حسن عسکري (ع) سئوال مي کردند. چون دانستند که وفات يافته ، پرسيد : «امامت با کيست ؟» مردم به سوي جعفر اشاره کردند . پس نزديک رفتند و تسليت و تبريک گفتند و بعد گفتند : «با ما نامه و مالي چند است ، بگو که نامه ها از چه جماعتي است و مالها چه مقدار است ، تا به تو تسليم کنيم». جعفر برخاست و گفت : «مردم از ما علم غيب مي خواهند».
در آن حال ، عقيه ي خادم از جانب امام زمان (عج) آمد و گفت : «با شما نامه ي فلان شخص و فلان و فلان است و همياني هست که در آن هزار اشرفي است ، و در آن ميان ، ده اشرفي هست که با طلا آن را روکش کرده اند». آنها نامه ها و مالها را تسليم کردند و گفتند : «هر که تو را فرستاده که اين نامه ها و مالها را بگيري ، او امام زمان است ». آنگاه من فهميدم که مراد امام حسن عسکري (ع) همين هميان بود. (8).

کودک در سجده
 

ابوسهل نوبختي مي گويد خدمت امام حسن عسکري (ع) رسيدم در هنگام بيماري حضرت ، که به همان بيماري از دنيا رحلت فرمود. در نزد آن حضرت بودم که به خادم خود فرمود : «اي عقيه ، براي من آب جوشانيده و دارو بياور». پس جوشانيد و صيقل ، مادر حضرت حجه (عج) ، آن را براي امام حسن (ع) آورد. همين که پيمانه را به دست آن جناب داد و خواست بياشامد ، دست مبارکش لرزيد و قدح به دندانهاي نازنينش خورد.
پيمانه را پايين گذاشت و به عقيه فرمود : «داخل اين اتاق مي شوي ، کودکي در حال سجده مي بيني ، او را نزد من بياور». ابوسهل مي گويد که عقيه گفت : من براي پيدا کردن آن طفل داخل شدم . ناگاه به نظرم به کودکي افتاد که سر به سجده نهاده بود و انگشت سبابه خود را به سوي آسمان بلند کرده بود. بر آن جناب سلام کردم . نماز خود را مختصر کرد و چون تمام کرد ، عرض کردم : مولاي من مي فرمايد شما نزد وي برويد». در اين هنگام ، مادرش صيقل آمد و دستش را گرفت و او را به نزد پدرش امام حسن (ع) برد.
ابوسهل مي گويد چون آن کودک به خدمت امام حسن (ع) رسيد ، سلام کرد و من به او نگاه کردم . ديدم که رنگ مبارکش روشن است و موي سرش پيچيده است و بين دندانهايش فاصله است . همين که امام حسن (ع) نگاهش به کودکش افتاد ، گريست و فرمود : «اي سيد اهل بيت ! مرا آب بده ، همانا من به سوي پروردگار خود مي روم .» آن آقازاده آن پيمانه آب جوشانيده را با دارو به دست خويش گرفت و پدر را سيراب کرد .
چون امام حسن عسکري (ع) آب را آشاميد ، فرمود : «مرا براي نماز مهيا کنيد». پس در کنار آن حضرت دستمالي افکندند و آن کودک پدر خود را يک مرتبه وضو داد و بر سر و قدمهاي او مسح کشيد ، پس امام حسن عسکري (ع) به وي فرمود : «بشارت باد تو را اي پسرک من ، تويي مهدي و حجت خدا بر روي زمين ، و تويي پسر من و منم پدر تو ، تويي محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (ع) ، پدر تو رسول خدا (ص) است و تويي خاتم ائمه طاهرين و بشارت داد به تو رسول خدا (ص) و نام و کنيه داد تو را ، و اين عهدي است به من از پدرم و از پدرهاي پاک تو ». آنگاه امام حسن عسکري (ع) در همان وقت وفات کرد . (9)

بقيه الله
 

احمد بن اسحاق مي گويد : خدمت امام عسکري (ع) آمدم و خواستم در مورد جانشيني ايشان صحبت کنم .
حضرت بدون پرسش من فرمود : «اي احمد ، همانا خدا از وقتي که آدم (ع) را آفريده ، زمين را از حجتي خالي نگذاشته است و تا قيامت به وسيله ي حجت او ، بلادفع مي شود و باران مي بارد و برکات نازل مي شود». عرض کردم : «اي فرزند رسول خدا! جانشين شما چه کسي است ؟» . او با شتاب به درون خانه رفت . پسري سه ساله ، که مانند ماه تمام نوراني بود ، بر روي دوش خود آورد و فرمود : «اي احمد ، اگر تو نزد خدا و حجت او گرامي نبودي ، به تو نشانش نمي دادم . او همنام رسول خدا (ص) و هم کنيه ي او و کسي است که زمين را پر از عدل مي سازد. مثل او ، مثل خضر است و ذوالقرنين . به خدا او غايب مي شود و در زمان غيبت او ، نجات نمي يابد ، مگر کسي که خدا را بر اعتراف به امامت او ثابت قدم بدارد و موفق سازد که براي تعجيل در فرج او دعا کند ». عرض کردم : «آيا نشانه اي دارد که من دل من به او مطمئن شود؟». در اين وقت ، آن کودک با زبان عربي فصيح گفت : «منم بقيه الله در زمين ، همان که از دشمنان خدا انتقام مي گيرد ، اي احمد ، پس از مشاهده ي من ، دنبال اثر نگرد» .(10)

کودک و خرمافروش
 

در ايامي که حضرت علي (ع) زمامدار سرزمين اسلامي بود ، اغلب براي سرکشي به بازارها مي رفت و گاهي به کاسبها تذکراتي مي داد. روزي از بازار خرما فروشان گذر مي کرد ، دختر بچه اي ر ا ديد که گريه مي کند. ايستاد و علت گريه اش را پرسيد . او در جواب گفت : آقاي من يک درهم به من داد تا خرما بخرم. از اين کاسب خريدم و به خانه بردم قبول نکرد ، آورده ام که پس بدهم ، قبول نمي کند». حضرت به آن کاسب گفت : «اين دختر بچه ، خدمتکار است ، از خود اختياري ندارد ، خرما را بگير و پولش را به او برگردان » مرد از جا حرکت کرد و در مقابل کسبه و مردم ، با تمام دست به سينه ي حضرت علي (ع) زد که او را از جلو دکان خود رد کند . مردم گفتند : «چه مي کني ؟ او اميرالمؤمنين است ». مرد رنگش زرد شد و فورا خرماها را از دختر گرفت و پولش را پس داد و گفت : «اي اميرمؤمنان ! مرا ببخش و از من راضي باش». امام فرمود : «چيزي که مرا از تو راضي مي کند ، اين است که شيوه ي خود را اصلاح کني و ادب را رعايت نمايي ». (11)
 

ن : yasin
ت : سه شنبه 23 خرداد 1391

کرامات شهدا

بگو عاشق نیستیم :

- انگار از آسمان آتش می بارید. به شهید غلامی گقتم: «گروه را مرخص کنیم تا اوایل پاییز که هوا خنک تر می شود، برگردیم»
گفت: «بگو عاشق نیستیم.» گفتم:«علی آقا!!! هوا خیلی گرم است. نمی شود تکان خورد.»
گفت: «وقتی هواگرم است و تو می سوزی، مادر شهیدی که فرزندش در این بیایان افتاده است، دلش می شکند و می گوید: خدایا بچه ام در این گرما کجا افتاده است؟ همین دل شکستگی به تو کمک می کند تا به شهید برسی.»
نتوانستم حرف دیگری بزنم. گوشی را گذاشتم، برگشتم و گفتم:«بچه ها،اگر از گرما بی جان هم شویم، باید جستجو را ادامه دهیم.» پس از نماز ظهر کار را شروع کردیم. تا ساعت نه صبح هر چه آب داشتیم، تمام شد. بالای ارتفاع 175شرهانی، چشم هایمان از گرما دیگر جایی درا نمی دید. به التماس نالیدیم: خدایا تو را به دل شکسته مادران شهید...
در کف شیار چیزی برق زد پلاک بود...
کرامت شهدا :
خبر را که شنیدیم٬ خودمان را رساندیم٬ اما آن ها استخوان های یک حیوان بود. گفتند اینجا خطرناک است و بیشتر منافقان در کمین هستند٬ باید زود برگردیم.
آمبولانسی داشتیم که هر روز سرویس و مجهز می شد. سابقه نداشت خراب شود. در راه برگشت ٬ در یک سرپایینی٬ ماشین خاموش شد!!! بچه ها فکر کردند شوخی می کنم٬ اما هرچه استارت زدم٬ ماشین روشن نشد. چند متخصص از تعمیرگاه ارتش آمدند. اما فایده ای نداشت.
بالاخره تصمیم بر آن شد که یک تانکر آب بیاید و ماشین رو بوکسل کند که تا شب نشده برگردیم. تانکر آمد. اما وقتی به آمبولانس وصل شد٬گاز که می داد٬خاموش می شد! گفتم: «ماشین روشن نمی شود٬ بعداً می آییم آن را می بریم. اگر اینجا خطرناک است٬د یگر نمی مانیم.»
ماشین را قفل کردیم و برگشتیم. فردا پس از خواندن نماز صبح به سراغ ماشین رفتم. تک و تنها توی حال خودم بودم که رسیدم به مکانی که صخره مانند بود. دقیقاً رو به روی جایی که ماشین خراب شده بود٬ تعدادی پلاک و یک مشت استخوان افتاده بود. هفت شهید بودند بچه ها را خبر کردم و جنازه ها را داخل ماشین گذاشتیم.
با بچه های ارتش خداحافظی کردم و به طرف ماشین رفتم. فکر کردند٬ من فراموش کرده ام ماشین خراب است. خندیدند. اما ماشین٬ با استارت اول روشن شد...
هفت پلاک و یک مشت استخوان:
رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد. رنگم پرید. فکر کردم بلایی سر حمزوی آمده. از سنگر بیرون پریدم، دیدم او هم دستش خونی است.پرسیدم چی شده؟ گفتن برو عقب ماشین روا نگاه کن.
دیدم یه گونی عقب ماشینه. داخل گونی یه شهید بود که سر و پا نداشت، پیراهنی سفید تنش بود و دکمه یقه رو تا آخر بسته بود. بچه ها گفتن:"برای شستشوی بیل مکانیکی، جایی رو کندیم تا به آب برسیم. آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرونه. کندیم تا به پیکر سالم شهید رسیدیم. خون تازه از حلقومش بیرون میزد! ما برای شستشوی بیل جایی رو انتخاب کرده بودیم که یقین داشتیم هیچ شهیدی اونجا نیست! اصلا اونجا اثری جنگ و خاکریز نبود."
دور تا دور منطقه را جست و جو کردیم، تا شاید شهید دیگه ای پیدا کنیم؛ اما خبری نبود.خیلی وقتا خود شهدا به میدان می آمدن تا پیداشون کنیم.رادیو روشن بود، گوینده از تشییع یک هزار شهید بر روی دست مردم تهران خبر می داد. شاید مادر این شهید، با دیدن تابوت های شهدا از خدا پسرش را خواسته بود و همان ساعت...

ن : yasin
ت : دو شنبه 22 خرداد 1391

دعا کلید ظهور

 

 

 

 

 

کوريم و نديديم خدايي هرگز
 
يکبار نگفتيم کجايي، هرگز
 
ما کار مهمتر از شما هم داريم
 
حق داری اگر جمعه نيايي هرگز
 

 

 
در تيررس چشم سياهت باشيم
 
در دسترس تير نگاهت باشيم
 
ما آمده بوديم که کاري بکنيم
 
گفتند فقط چشم به راهت باشيم
 

 

ياران وفادار به ظاهر داري
 
گريه کن حرفه اي و ماهر داري
 
دلخوش نشو با دعاي عهد اين قوم
 
تو قصه کوفه را به خاطر داري!؟
 

 
 

 
سر بر سر سجده‌ هايمان مي‌ ساييم

ما دل که نداديم چه را مي‌ پاييم

فعلن دعاي تعجيل فرج مي‌ خوانيم

ما بعد دعا به ياريت مي‌ آييم

 

 
 

یه اسم توقع انتظاره آقا
 
اسم ديگشم قرار مداره آقا
 
اين جمعه اگه نيومدي بهتر شد
 
دوريه که دوستي مياره آقا!
 
 

 

 
ما اين طرف و به آن طرف دل بستيم
 
سرخيم ولي به آبيان پيوستيم
 
چون ليگ به روزهاي حساس رسيد
 
اين هفته نيا هفته ي بعدي هستيم
 
 

 

 
از نقطه ي کور این جهان می آییم

 
با فتنه ي آخرالزمان می آییم

 
این جمعه بیا حوصله مان سر رفته

 
آقا تو نیایی خودمان می آییم
 

 
 

 
امروز نشد! به فکر فردا باشیم

در فکر همان روز مبادا باشیم

هر هفته همیشه جمعه‌ ها تعطیلیم

یکشنبه دوشنبه‌ ای بیا تا باشیم

ن : yasin
ت : یک شنبه 21 خرداد 1391

 

روزی هزار بار دلت راشکسته ام

بیخود به انتظار وصالت نشسته ام

 

هربار این تویی که رسیدی و در زدی

هربار این منم که در خانه بسته ام

 

هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی

هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام


ن : yasin
ت : یک شنبه 21 خرداد 1391
وصف دل

 


از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟
تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است

نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است

گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات
به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است

به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را
شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است...


:: برچسب‌ها: ظهور -انتظار , منتظر,
ن : yasin
ت : یک شنبه 14 خرداد 1391
سخنی با دل خویش

 

یادمـــان باشـد از امـــروز خطـــایی نکنیم

گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

پر پــــروانه شکستن هنـــر انسـان نیست

گـر شکسـتیم ز غفلـت من و مایی نکنیم

یادمـــان باشد اگر شــاخه گلــی را چیدیم

وقت پــرپــر شدنش ســاز و نـوایـی نکنیم

یادمــــان باشد اگــر خـــاطرمان تنهـــا شد

طلب عــشــق ز هـر بی سر و پایی نکنیم

یادمــان باشد اگر حــال خوشی دست بداد

جز برای فرج یار دعایی نکنیم...

:::اللهم عجل لولیک الفرج:::



:: برچسب‌ها: امام زمان, مهدی,
ن : yasin
ت : یک شنبه 14 خرداد 1391


ن : yasin
ت : یک شنبه 14 خرداد 1391

 

سخت است ولی مولا، خوب است نمی آیی

دلتنگ توام اما خوب است نمی آیی

یک کوفه فریب و غم،

یک شام پر از محنت


آیی تو شوی تنها، خوب است نمی آیی

یک نیمه ی شعبان را در فکر تو می مانند

از فکر روی فردا، خوب است نمی آیی

یک جمعه فقط ندبه، یک هفته فراموشی

بود تو شود رویا، خوب است نمی آیی

لاف غم عشق تو ذکر همه ی مردم

بنگر به دل آنها، خوب است نمی آیی

پیش نظر بعضی حاجت بدهی خوبی

اما نه برای ما، خوب است نمی آیی

یک شام سه شنبه را در کوی تو می آیند

اما دلشان اینجا، خوب است نمی آیی

سرداب تو مخروبه، قبر پدرت ویران

شهر تو پر از اعداء، خوب است نمی آیی

با این همه درد و غم، می سوزی و می سازی

ای منتقم زهرا، خوب است نمی آیی

 

سراینده : ؟؟؟

منبع : http://mabbaszadegan.mihanblog.com/post/54

جملات زیبا گیله مرد


 

ن : yasin
ت : جمعه 12 خرداد 1391

 

روزی هزار بار دلت راشکسته ام

بیخود به انتظار وصالت نشسته ام

 

هربار این تویی که رسیدی و در زدی

هربار این منم که در خانه بسته ام

 

هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی

هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام


ن : yasin
ت : جمعه 12 خرداد 1391

 

مالکیت آســمـــان را به نام کسانی نوشته اند که به زمین دل نبسته اند

 

 


 


براي رسيدن به تو بايد آسماني شد.


و من روزها از پشت نگاه پنجره در جستجوي تو


به آسمان خيره مي شوم.


شايد چهره زيبايت در ماه نقش بندد.


اي جمعه ها غروب نکنيد و اميد ديدنش را از من نگيريد.


مي دانم خواهي آمد ، يک روز که همه در خواب بي خبري باشند.




 

برای ظهورش صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


ن : yasin
ت : جمعه 12 خرداد 1391

 

می نویسم که شب تار، سحر می گردد

یک نفر مانده از این قوم، که برمی گردد...

 

یا صاحب الزمان ادرکنی


ن : yasin
ت : جمعه 12 خرداد 1391

 

شاید برای آمدنت دیر کرده‌ای

وقتی نگاه آینه را پیر کرده‌ای

دیری است آسمان مرا شب گرفته است

خورشید من، برای چه تأخیر کرده‌ای؟



محمد بختیاری

منبع : وبلاگ بسوی او

جملات زیبا گیله مرد


 
 
   

 


ن : yasin
ت : جمعه 12 خرداد 1391


راستی دو روز قبل

سرزده به خانه‌ی دل امید - همکلاسی‌ام - سر زدی

ولی چرا

به خانه‌ی حقیر قلب من نیامدی؟

رد شدم، قبول

ولی به من بگو

کی به من اجازه‌ی عبور می‌دهی؟

راستی اگر ببینمت

به من هر چه خواستم می‌دهی؟

کارنامه‌ی مرا

دست راستم می‌دهی؟

نا امید نیستم ولی به خاطر خدا

از کنار نمره‌های زیر ده عبور کن!

ای عصاره گل محمدی!

فصل امتحان سخت ما ظهور کن !


ن : yasin
ت : جمعه 12 خرداد 1391


ن : yasin
ت : دو شنبه 8 خرداد 1391

 

                                           مهدی جان!

سئوالی ساده دارم از حضورت                               من آیا زنده‌ام وقت ظهورت

 اگر که آمدی من رفته بودم                                    اسیر سال و ماه و هفته بودم

دعایم کن دوباره جان بگیرم                                     بیایم در رکاب تو بمیرم


ن : yasin
ت : سه شنبه 2 خرداد 1391

 

* مادر جون خسته شدم از بس كه گفتم خدايا العفو ولي .....

مادر جون تو خيليارو خريدي خوب منم لابلاشون بخر ....

براي شما كه كاري نداره ....

به خدا من عاشق حسينتم ....

من عاشق عليم ....

من شما رو دوست دارم .....

من مهدي رو دوست دارم ....

من حسنو دوست دارم .....

من با افتخار داد مي زنم كه :

من ولايتيم ....

مادر جون تو رو خدا دستمونو بگير ...

مادر جون دوست دارم ....


ن : yasin
ت : سه شنبه 2 خرداد 1391


محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.