تقديم به مولای غريب
قلبم مالامال از غصه و درد است و بغض در گلويم نشسته و اشكهايم منتظر
اشاره اي است تا بي امان بر گونه هاي تب دارم بلغزد
دلم پر از رنج فراق و درد تنهايي و غصه غربت توست كه تا مسلمانان شيعه
واقعي نشوند و نخواهند و تا آماده نشوند اين غربت تو ادامه خواهد داشت و تو
غريب و تنها در خيمه ارزوهاي من و در زندان غيبت خواهي ماند
اين غصه مرا مي كشد
اي مولاي خيمه نشين من و اي بيابان گرد صحرا كه غريبانه و مظلومانه در بين
ما مي گردي و كسي تو را آرزو نمي كند و دلي تو را جستجو نمي كند
و اي زنداني غريب كه ملاقات كننده و ديدار كننده درد آشنايي نداري
واي غريب و تنها و اي مظلوم عالم!
لحظه هايم را به اميد طلوع خورشيد رويت روشني مي بخشم و روزهايم را به
اميد وصالت سبز نگه ميدارم و دلم را مصفاي قدمهاي نازنين تو ميكنم و قلبم را
شاهراه چشيدن معرفت الهي مي نمايم و چشمان بي رمقم همچنان منتظر بر ره
كه تو از راه بيايي
اي يوسف سفر كرده زهرا
اي مهدي(عج)